العربیة
لغة القرآن
اَلدَّرسُ الأوّلُ
إلَهى إلهَى فقيـرٌ أتاك!
إلَهى
﴿هَبْ لَنا من لَدُنْكَ رحْمةً إنَّك أنت الوهَّابُ﴾
﴿رَبَّنا و آتِنا ما وَعَدْتَنا علي رُسُلِكَ﴾
﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِن خَيْرٍ مُحْضَراً﴾
اَللّهُمَّ اجْعَلْ فـى قلبـى نوراً و بَصَراً و فَهْماً و علما.ً
اَللّهُمَّ أنْطِقْنـى بِالْهُدي و ألْهِمْنـى التَّقوَي و وَفِّقْنـى لِلَّتـى هى أزكَي.
إلَهى إنْ كنتُ غَيْرَ مُسْتَأهِلٍ لِرحْمَتك فَأنْتَ أهلٌ أنْ تَجوُدَ عَلَىَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ .
﴿ واللّهُ يَعِدُ كُمْ مغفرةً منه و فَضْلاً ﴾
إلَهى
لِقاكَ هَواﻯَ رِضاﻯ مُنَاﻯَ فَهَبْ لـﻰ لِقاكَ و هَبْ لـﻰ رِضاكْ
درس اول
خدايا خدايا فقيري به سوي تو آمده است
خدايا
از جانب خود رحمتي بر ما ارزاني دار زيرا تو بسياربخشنده هستي.
پروردگارا، آنچه را كه به وسيلهي فرستادگانت به ما وعده دادهاي، به ما عطا كن!
روزي كه هر كسي، آنچه را از كار نيك به جاي آورده، حاضر شده مييابد.
پروردگارا، در دلم نور و بينايي و فهم و دانش قرار بده.
پروردگارا، مرا با هدايت به سخن بياور و به من پرهيزكاري الهام كن و مرا به روش الهي موفق كن.
الهي، اگر من سزاوار رحمت تو نيستم توخود سزاواري كه با لطف بيكران خود، بر من بخشش روا داري.
و خداوند به شما وعدهي آمرزش و بخشش از جانب خود ميدهد.
اي خداي من
ديدار تو ميل و خواستهي من و خشنودي تو آرزويم است .
پس ديدار و خشنوديت را به من عطا كن (برايم فراهم كن).
الدَّرس الثَّانـى
شَمْسُ الْعَدالة
الْمَشْهَدُ الأوَّل
مدينة الأنبار
أسَمِعْتُم أنَّ خليفَةَ الْمُسلميـنَ يأتي إلـى مدينة الأنبار؟
نَعَم ... و سَنَسْتَقْبِلُه بِحَفاوةٍ.
يَجِبُ أنْ لا نَسْمَحَ لِلْفُقراءِ و الْمساكيـنِ أنْ يأتوا إلي الاستقبال!
سوف نستَقْبِلُه كما كُنّا نَسْتَقْبِلُ ملوكَنا السّاسانيّيـن فـى الْماضـى!
حَسَنٌ ... حَسَنٌ ...!
فـى الْيوم الْمَوعود
خَرَجَ الأغنياءُ و الْمُتْرَفونَ إلي بابِ الْمدينةِ.
جاء الأميـرُ ... جاء الأميـرُ ...
حينَئذٍ نَزَلَ الرّاكِبونَ مِن مَرا كِبِهم لاسْتِقبالِ أميـرِالْمؤمنيـن و قاموا بتَبْجيلِه كعادتِهم
فـى اسْتقبالِ الْملوكِ ...
تَعَجَّبَ الإمامُ علـﻰٌّ (ع) مِن عَمَلِهِم فَصَاحَ :
ما أرَدتُم بِهذا الَّذﻯ صَنَعْتُم ؟
هذا خُلُقٌ مِنّا نُعَظِّمُ به الأمَراءَ !
و ماذا يَنْتَفِعُ الأمراءُ بِهذه الأعمالِ ؟! إِنَّكم لَتَشُقُّونَ عَلَي أنْفُسِكم عَبَثاً !
أيُّها الأميـرُ ... ! قَدْ هَيَّأنا لكَ و لِمُرافِقيك طعاماً و لدَوابِّـكم علفاً كثيراً !
إنّنَا نَأبَي أن نَأكُلَ مِن أموالكم شيئاً إلّا بدَفْعِ الثَّمَنِ .
أيُّها الْخليفةُ ! هذه هدايا ، . . . مِن الأموال و الدَّوابِّ و ... تَعَوَّدْنا أن نُقَدِّمَ مِثلَها لِمُلوكِنا . . . نَرجو أن تَقْبَلَها . . . !
إن أحْبَبْتُمْ أنْ نأخُذَها فلابأسَ ... ! نَحْسِبُها مِن خَراجِكم !
أتَمْنَعُنا أن نُهْدِﻯَ ؟! و قد تَعَوَّدْنا أن نأمَنَ غضَبَ الْملوكِ بتقديـمِ الْهَدايا !
لا ... لا ... إنْ أبْغَضَكم أحَدٌ فأخْبِرونا !
درس دوم
خورشيد عدالت
پردهي اوّل
شهر انبار
آيا شنيدهايد كه خليفهي مسلمانان به سوي شهر انبار ميآيد؟
آري ... و به گرمي از او استقبال خواهيم كرد.
نبايد به فقيران و درماندگان اجازه دهيم كه به پيشواز بيايند!
از او استقبال خواهيم كرد، همانطور كه از پادشاهان ساساني خودمان در گذشته استقبال ميكرديم.
خوب است ... خوب است ...!
در روز مقرّر
ثروتمندان و توانگران به سوي دروازهي شهر روانه شدند.
امير آمد... امير آمد...
در اين هنگام سواران از مركبهاي خود (اسبهاي خود) براي استقبال امير مؤمنان پياده شدند و براي بزرگداشت و احترام به او مطابق عادتشان در استقبال از پادشاهان، اقدام كردند.
امام علي (ع) از كار آنها تعجّب نمود، پس فرياد زد:
منظورتان از اين كاري كه كرديد، چيست؟
اين عادت ماست، با آن حاكمان (پادشاهان) را گرامي ميداريم.
با اين كارها فرمانروايان چه نفع و سودي ميبرند؟ همانا شما بيهوده خودتان را به زحمت و مشقّت ميافكنيد.
اي امير... ! براي تو و همراهانت غذايي و براي چارپايان شما علفي فراوان تهيّه كردهايم.
همانا ما از خوردن چيزي از اموال شما خودداري ميكنيم مگر با پرداختن مبلغ (بهاي آن).
اي خليفه! اينها هديههايي هستند ... از اموال و چارپايان و ... عادت كردهايم كه مثل آنها را به پادشاهانمان تقديم كنيم ... اميدواريم كه آنها را از ما قبول كني ...!
اگر دوست داريد كه آنها را بگيريم، عيبي ندارد و آنها را به عنوان ماليات و خراجتان حساب ميكنم!
آيا مانع هديهدادن ما ميشوي؟! درحالي كه ما عادت كردهايم كه از خشم پادشاهان با دادن هديهها، در امان باشيم!
نه ... نه ... اگر كسي شما را ناراحت كرد، مرا خبردار سازيد.
الْمَشهَدُ الثّانـى
و بعد مُرور زمَنٍ ...
كانت الأيّامُ قريبةً من عيدِ الأضْحَي ... فكانَ النّاسُ فـى فَرَح ٍو سُرورٍ . ذَهَبَت ابْنةُ أميـرِالْمؤمنيـنَ إلي مسؤولِ بيتِ الْمالِ و اسْتَعارَتْ منه عِقْدَ لؤلؤ لِمدّةِ ثلاثةِ أيّامٍ ...
رَأي علىٌّ (ع) الْعِقدَ فَأخَذَهُ و جاءَ إلي مسؤولِ بيتِ الْمالِ و قالَ :
ما هذا ؟! أتَخونُ الْمُسلميـنَ ؟!
يا علىُّ ! ما نَسيتُ عَهدى و مسؤوليَّتـى ! إنَّها قد أخَذَت الْعقدَ أمانةً مَردودةً مَضمونةً إنَّها لو كانَتْ أخَذَتْها علي غيـرِ أمانةٍ لَقَطَعتُ يدَها علي سَرِقَةٍ ! ...
اِحذَرْ أنْ تَعودَ لِمثلِ هذا الْعملِ و إلا تَنالُك عُقوبتـى!
سَمِعَتْ ابنتُهُ بالأمرِ فقالت :
يا أبَتاه . . . ! أنا بنتُ خليفةِ الْمسلميـنَ . . . !
فأجابَ : يا بنتَ علـﻰِّ بنِ أبـﻰ طالبٍ ! أتَتَزَيَّنُ كُلُّ نساءِ الْمهاجرينَ فـى مثلِ هذا الْعيدِ بِمثلِ هذا ؟!
پردهي دوم
و بعد از گذشت مدّتي ...
روزها نزديك عيد قربان بود ... مردم در شادماني و سرور بودند. دختر امير مؤمنان نزد مسؤول بيتالمال رفت و از او گردنبند مرواريدي به مدّت سه روز به امانت گرفت.
علي (ع) گردنبند را ديد و آن را گرفت و نزد مسؤول بيتالمال آمد و گفت:
اين چيست؟ آيا به مسلمانان خيانت ميكني؟!
اي علي! عهد و پيمان و مسؤوليّت خود را فراموش نكردهام. او گردنبند را به صورت امانتي قابل برگشت و تضميني گرفته است.
اگر او آن را به صورت غير امانت ميگرفت، بيشك دستش را به خاطر دزدي قطع ميكردم ... بپرهيز از اين كه بار ديگر به انجام دادن چنين كاري دست بزني، در غير اين صورت مجازات من به تو ميرسد!
دخترش دستور را شنيد، پس گفت: اي پدرجان (پدرم) ...! من دختر خليفهي مسلمانان هستم ...!
پس پاسخ داد: اي دختر علي بن ابيطالب! آيا تمامي زنان مهاجر در اين چنين عيدي با چيزي همانند اين، خود را ميآرايند؟!
اَلدَّرسُ الثّالِث
﴿ سَنُريهِم آياتِنا . . . ﴾
نَزَّلَ اللّهُ الْقرآنَ تَنْزيلاً لِهدايةِ الإنسانِ ﴿ إنَّ هذا الْقرآنَ يَهْدﻯ لِلَّتـﻰ هى أقْوَمُ﴾ فالْقرآنُ يُخاطِبُ جَميعَ أبناءِ الْبشرِ بِثَقافاتِهِمُ الْمختلفةِ علي مَرِّ الْعُصورِ .
فلِهذا نَرَي أساليبَ دَعوَتِه يَختلِفُ بعضُها عن بعضٍ اخْتلافاً كبيـراً . فقَدِ اسْتَخدَمَ الْقرآنُ الْبـراهيـنَ و الأدلَّةَ الْمتنوّعةَ لِتَشْمُل جَميعَ الْفئاتِ الْمختلفةِ ﴿ و لقد صَرَّفْنا فـى هذا الْقرآنِ لِلنّاسِ مِن كلِّ مَثَلٍ﴾
و الآياتُ الْعلميّةُ فـى الْقرآنِ هى بعضُ هذهِ الْبـراهيـنِ الّتـى تُخاطِبُ الإنسانَ الّذى لا يَطمئنُّ قلبُه اطمئناناً تامّاً إلّا عن طريقِ الْعلمِ و التّجربَةِ .
و إليكَ الآنَ بعضَ هذه الآياتِ :
ظُلُمات الْبحرِ
﴿أو كَظُلُماتٍ فـى بَحْرٍلُجّىٍّ يَغشاه مَوجٌ مِن فَوقه مَوجٌ...ظلماتٌ بعضُها فوقَ بعضٍ ﴾
أخبَرنا الْقرآنُ عن ظاهرةِ ظلْمةِ الْبحرِ إخباراً عجيباً و هذا أمرٌ لم يُكْتَشَفْ إلّا فـى الْقرنِ الأخيـرِ .
لقد كان الإنسانُ فـى الْماضـﻰ لا يَستطيعُ أن يَغوصَ فـى الْبحرِ أكثرَ من عِشرينَ متراً ... و لم تكُنْ هناك ظلمةٌ ...
و لكنَّه الآنَ يَغوصُ فـى أعماقِ الْبحارِ غَوصاً أكثرَ مِن مِائَتَـى مترٍ بواسطةِ الْمُعَدَّاتِ الْحديثةِ فنَجِدُ هناك ظَلاماً شديداً . . .
تُعطينا الآيةُ صورةً أخْرَي عن الْبحرِ و هى وجودُ طبقاتٍ مُختلفةٍ من الظّلمةِ ، بعضُها أظْلمُ من الاُخرَي !
درس سوم
به زودي نشانههاي خود را به ايشان نشان خواهيم داد
خداوند قرآن را به تدريج براي هدايت انسان فرستاد (مسلّماً اين قرآن به آييني كه استوارتر است هدايت ميكند) قرآن تمام افراد بشر را با فرهنگهاي متفاوتشان و در تمام زمانها، مورد خطاب قرار ميدهد.
به همين خاطر است كه ميبينيم شيوههاي دعوتش با يكديگر اختلافات فراواني دارد. قرآن حجّتها و دلايل گوناگوني را به كار گرفته است تا تمامي گروههاي مختلف را در بر بگيرد. (و به راستي ما در اين قرآن از هرگونه مثلي براي مردم آشكار و روشن ساخته ايم).
و آيات علمي در قرآن برخي از اين استدلالها هستند كه انساني را كه دلش كاملاً آرام ومطمئن نميشود مگر از راه دانش و تجربه، مخاطب قرار ميدهند.
و اينك به بعضي از اين آيات توجّه كن:
تاريكيهاي دريا
(يا مانند تاريكيهايي در دريايي ژرف است كه موجي آن را ميپوشاند ]و[ روي آن موجي ]ديگر[ است... تاريكيهايي است كه روي همديگر قرار گرفته اند.)
قرآن درباره پديدهي تاريكي دريا به گونهي شگفتانگيزي به ما خبر داده است و اين موضوعي است كه كشف نشده مگر در قرن اخير.
در حقيقت انسان در گذشته قادر نبود كه بيشتر از بيست متر در دريا غواصي كند (به زير آب برود) ... و در آنجا تاريكي نبود .
اما هم اينك او (انسان) در اعماق دريا به كمك تجهيزات جديد بيشتر از دويست متر به خوبي غوّاصي ميكند و در آن جا تاريكي شديدي مييابيم...
آيه شكلي ديگر از دريا را به ما ميدهد (نشان ميدهد) و آن طبقات مختلف از تاريكي است كه هر از ديگري تاريكتر هستند.
قد أثْبَتت الاكْتشافاتُ الْحديثةُ أنّ الشُّعاعَ الضَّوئـﻰَّ يَتَكَوَّنُ مِن سبعةِ ألوانٍ . فاللَّونُ الأحْمرُ أوّلُ لونٍ يَختَفـى فـى الْبحرِ! فَإنْ جُرِحَ غوّاصٌ جَرْحاً شديداً وسالَ منه الدّمُ ، لا يَرَي دمَهُ إلا باللّونِ الأسودِ !
و كُلُّ لَونٍ يَختفـى ، يُسَبِّب جزءاً مِن الظّلمةِ و آخِرُ الألوانِ هو اللّونُ الأزرقُ الّذى يَختفـى فـى عمقِ 200 متر (مِائَتَـىْ مترٍ) و مِن هناك ظلمةٌ كاملةٌ !
قرين الْمادّة
﴿و مِن كلِّ شىءٍ خَلقْنا زَوجَيْنِ لَعلّكم تَذَكَّرونَ ﴾
خَلَقَ اللّهُ الإنسانَ و جعَلَهُ زوجَيْنِ ذَكراً و أنْثَي ﴿إنّا خَلَقناكم من ذَكَرٍ و أنثَي﴾ و لم يقتَصِرْ هذا النّظامُ علي الإنسانِ بل شَمَلَ عالَمَ النّباتاتِ ﴿ و مِن كُلِّ الثَّمراتِ جَعَل فيها زَوجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾
إضافةً إلي ذلك نَري فـى الآيةِ التّاليةِ شُمولاً أكبَر و أعمَّ ﴿ومِن كلِّ شىءٍ خَلَقْنا زوجَيْنِ . . . ﴾
فكلمةُ "شىء" تدُلُّ علي الْجَماد أيضاً ! فَهَل فـى الْجَمادِ زَوجانِ ؟!
فـى السّنواتِ الأخيـرةِ اكْتَشَفَ علماءُ الْفيزياء أنّ الإلكترونَ حينما يَدورُ حولَ نَواةِ الْمادّةِ ، كَأنَّ هناك جُسَيْماً مَجهولاً آخرَ يَحمِلُ شِحْنَةً تُخالفُ شِحنةً الإلكترونِ . سُمِّـﻰ بـ "قرينِ الْمادّة" فَاسْتَنْتجَ الْعلماءُ أنَّ لكلِّ جسمٍ قريناً.
اكتشافات جديد ثابت كردهاند كه پرتو نور از هفت رنگ تشكيل ميشود (بهوجود ميآيد). و رنگ سرخ اوّلين رنگي است كه در دريا مخفي و محو ميشود، يعني، اگر غوّاصي بشدّت مجروح گردد و خون از او جاري شود، خونش جز به رنگ سياه مشاهده نميشود .
پادمادّه
وهر رنگي كه مخفي و پنهان ميشود (محو ميگردد) بخشي از تاريكي را بهوجود ميآورد و آخرين رنگها همان رنگ كبود (آبي) است كه در عمق دويستمتري پنهان ميگردد و از آن جا {به بعد} تاريكي مطلق است.
(و از هر چيزي دو گونه (نر و ماده) آفريديم، اميد است كه متذكّر شويد)
خداوند انسان را آفريد و از او جفت نر و ماده قرار داد (همانا ما شما را از مرد و زني آفريديم) و اين دستگاه {آفرينش} به انسان بسنده نكرد (محدود نشد) بلكه عالم گياهان را در برگرفت (و از هر گونه ميوهاي در آن، دو جُفت قرار داد)
علاوه بر آن در آيهي بعدي شمول و گستردگي بيشتري ميبينيم (و از هر چيزي جفت آفريديم) و كلمهي "شيء" بر جامد نيز دلالت ميكند! پس آيا در جمادات نيز زوج (نر و ماده) وجود دارد؟!
و در ساليان اخير دانشمندان فيزيك كشف كردهاند كه الكترون زماني كه پيرامون هستهي ماده ميچرخد، گويي آن جا جسم كوچك نا شناس ديگري هست كه باري را حمل ميكند كه مخالف بار الكترون است و "پادِ ماده" ناميده شده (ناميده ميشود) پس دانشمندان نتيجه گرفتند كه هر جسمي ضدّي دارد.
إنَّ الْفيزيائىَّ الْمسلمَ محمّداً عبدَالسَّلامِ الْحائزَ علي جائزةِ نوبِلَ فـى الْفيزياءِ و الَّذى قامَ بأبْحاثٍ مهمّةٍ فـى موضوعِ قرائنِ الْمادّة ، صَرَّحَ بعدَ حُصولِهِ علي الجائزةِ تصريـحاً عجيباً حيثُ يُشيـرُ إلي أنَّ الآيةَ الْقرآنيّةَ:
﴿ومن كلِّ شىءٍ خَلَقنا زَوجَيْنِ . . . ﴾ كانَت بِمَثابةِ شُعورٍ خَفىٍّ و إلْهامٍ قوىٍّ له أثناءَ أبْحاثه عن قرائن الْمادّةِ !
إنَّ ورودَ هذه الْحقائقِ الْفَخْمَةِ و الدّقيقةِ علي لسانِ إنسانٍ أمّىٍّ عاشَ فـى بيئةٍ أمّيّةٍ دليلٌ
علي أنّه تَلَقّاها مِمَّن يَعلَمُ السّرَّ فـى السّماواتِ و الأرضِ :
﴿ قُلْ أنزَلَهُ الّذﻯ يَعلَمُ السّرَّ فـى السّماواتِ و الأرضِ﴾
همانا فيزيكدان مسلمان- محمّد عبد السَّلام- برندهي جايزه نوبل در فيزيك و كسي كه پژوهشهاي مهمّي در موضوع پادمادّه ها انجام داده است، بعد از دستيابياش به جايزه بيانات شگفتآوري را اظهار كردهاست، در آنجا كه به آيهي قرآني اشاره ميكند (و از هر چيزي دو گونه "نر و ماده" آفريديم ...) كه اين آيه همانند احساسي پنهاني و الهامي قوي براي او در خلال پژوهشهايش دربارهي پادِ مادّهها بوده است.
در حقيقت ورود اين حقايق بزرگ و دقيق بر زبان انساني درس نخوانده كه در محيطي بيفرهنگ زندگي كرده است، دليلي است كه او آنها را از كسي كه راز آسمانها و زمين را ميداند، فرا گرفته است (بگو كسي كه راز آسمانها و زمين را ميداند، آن را فرو فرستاد . . .
الدَّرسُ الرّابعُ
أمُّ الشّهداءِ
نَشَأت الْفتاةُ الشّاعِرةُ فـى بيتِ السّيادةِ والْفُروسيّةِ والْبيانِ . أبوها رئيسُ الْقبيلةِ وأخَواها مِن قادَتِها و فُرْسانِها.
ولكن . . . أنّـي يَدومُ لَها الصَّفاءُ والْفَرحُ، وقد فَقَدَت أباها وأخَوَيْها فـى الْحروبِ الْقَبَليَّةِ ؟! كانت الْفتاةُ تَشْعُرُ بِالْكآبَةِ والْحُزنِ الشّديدِ . . .
إلي أن ...
أشرقَتْ علي شبْهِ الْجزيرةِ أشعَّةُ شَمسٍ جديدةٍ ... جاءت الْخنساءُ عند النَّبـىِّ (ص) . . . سَمِعَت الآياتِ . . . أحَسَّتْ أنّ السّكينةَ قد اُنْزِلَتْ علي قلبِها. . . أنشَدَتْ بعضَ أشعارِها و سَمِعَها النّبـﻰُّ (ص) وطَلَبَ منها أن تُنْشِدَ أكْثرَ . . . .
و هكذا تَحَوَّلَتْ "بَكّاءَةُ الْعربِ"... آياتُ الْبَعْثِ و النّشورِ و الْجنَّةِ و النّارِ والْبِرِّ و الإحسانِ ذَوَّقَتْها حياةً جديدةً .
رَبَّتْ أبناءَها علي هذه الْقِيَمِ و بعدَ سَنواتٍ حيـنَ اشْتَدَّت الْحروبُ و انْدَفَعت جُيوشُ الإيْمانِ و النّورِ فـى مُواجهَةِ الْكُفرِ و الظَّلامِ ،جَمَعت الْخنساءُ أولادَها الأربعةَ و قالت :
يا أولادﻯ ! أسْلَمتُم طائعيـنَ و هاجَرتُم مُختارينَ . . . أنتم تَعلَمونَ ما أعَدَّ اللّهُ لِلْمسلميـنَ مِن الثّوابِ الْجَزيلِ فـى حربِ الْكافرينَ . فَاعْلَموا أنّ الدّارَ الْباقيةَ خيـرٌ مِن الدّارِ الْفانيةِ .
قال اللّهُ تعالي ﴿يا أيُّها الَّذينَ آمَنوا اصْبِروا و صابِروا و رابِطوا و اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُم تُفْلِحونَ . . . ﴾
ثُمَّ قامَتْ و أحْضَرَت أسْلِحَتَهم و ألْبَسَتْهُم لباسَ الْحربِ واحداً فَواحداً ثُمَّ شَيَّعتْهُم إلي ساحةِ الْمعرَكةِ.
يَندَفعُ الأبناءُ مُكبّرينَ مُهَلِّليـنَ داعيـنَ اللّهَ أن يُقوِّﻯَ بِهِم دينَهُ و يَرْزُقَهم الشَّهادةَ فـى سبيله.
فـى ساحةِ الْمعركةِ
حيـنَ اسْتُشْهِدَ أوّلُ أبنائِها أشْفَقَ عليها كلُّ مَن كان يعرِفُها . . . كيف سَتُواجِهُ نبأ اسْتِشهادِ وَلَدِها بعد فِقْدانِ أبيها و أخَويْها ؟! . . . هم لا يعلَمونَ أنَّ ما سيكونُ هو أعظَمُ !!
اِنتصر الْمسلمونَ ... يُحصَي الشّهداءُ . . . أربعةٌ منهُم أولادُ الْخنساءِ . . .
واهاً ... كيف نُبَلِّغُهَا هذا الْخبَر ؟ . . . هى تَموتُ .. واهاً .. واهاً . . . !
تَستقبل الْخنساءَ الْعائدينَ مِن ساحةِ الْمعركةِ . . . لم تسألْ أحداً عن أولادِها و إنَّما كان سؤالُها عن أخبارِ الْمعركةِ ! عندما عَلِمت انْتصارَ الْمسلميـنَ جَرَتْ دُموعُ الْفَرحِ علي وجْهِها مُهَلِّلةً . . .
اله إلاّ الله" ميگفت ... .
ولكن . . . الْخبـرُ . . . كيف يُقال لَها . . . ؟!
يا أمُّ . . .
لا . . . لا . . . لا يُمكِنُ . . . أنا لا أنْسَـﻰ بُكاءَها و عَويلَها علي أخَوَيْها . . .
كأنَّ الْخنساءَ عرفَت الْخبـرَ من عُيونِ ناقِله ، فقالت: هل كَرَّمَنـياللّهُ باسْتِشْهادِهم ؟!
فأجاب : نـَ . . . نـَ . . . نَعَم . . . فَتَرنَّمَتْ : ﴿ و لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فـى سبيلِ اللّهِ أمواتاً بل أحياءٌ عند ربِّهم يُرْزَقون ﴾ ثُمَّ نظَرت إلي الأفقِ قائلةً :
اَلْحمدُ لِلّهِ الّذى شَرَّفنـى بِاسْتِشهادِهم أرجو أن يَجْمَعَنـى بِهم فـى مُسْتَقَرِّ رحْمتهِ .
درس چهارم
مادر شهيدان
دختر جوان شاعر در خانهي سَروري و رياست و دلاوري و سخنوري پرورش يافت.پدرش رئيس قبيله و دو برادرش از فرماندهان و سواران(دلاوران) آن بودند
اما ... چگونه [اين ]طراوت و شادماني برايش پايدار ميماند (ميتوانست پايدار بماند)، درحالي كه او پدر و دو برادرش را در جنگ هاي قبيلهاي از دست داده بود؟! دختر جوان مصيبت و اندوه شديد احساس ميكرد.
تا اين كه
نور خورشيدي نوين بر شبه جزيره تابيد ... "خنساء" نزد پيامبر (ص) آمد ... آيات را شنيد ... احساس كرد كه آرامش در دلش افتاده است... برخي از اشعارش را سرود (خواند) و پيامبر (ص) آنها را شنيد و از او خواست تا بيشتر شعر بسرايد ...
و اين چنين دختر گريان عرب متحوّل شد ... آيات ]مربوط به[ رستاخيز و قيامت و بهشت و دوزخ و نيكي و احسان زندگي تازهاي را به او چشانيد.
پسران خود را با اين ارزشها پرورشداد (تربيت كرد) و بعد از چند سال هنگامي كه جنگها شدّت گرفت و سپاهيان ايمان و نور براي رويارويي با كفر و تاريكي روانه شدند، خنساء چهار فرزندش را جمع كرد و گفت:
اي فرزندان من! با ميل و رغبت مسلمان شديد و با اختيار هجرت كرديد ... شما ميدانيد، خداوند چقدر پاداش فراوان براي مسلمانان در جنگ با كافران آماده كرده است. پس بدانيد كه سراي ماندني بهتر از سراي فناپذير است.
خداوند متعال فرمود (اي كساني كه ايمان آورده ايد، صبور باشيد و يكديگر را به صبر و پايداري سفارش كنيد و با آمادگي مراقب كار دشمن باشيد و از خدا بترسيد، اميد است كه رستگار شويد ...)
سپس برخاست و سلاحهاي آنان را حاضر كرد و لباس جنگ را يكي يكي بر آنها پوشانيد آنگاه آنان را به سوي ميدان جنگ بدرقه كرد.
پسران با تكبير و "لا اِله الاّالله" گويان رهسپار شدند درحالي كه از خداوند ميخواستند كه دينش را به وسيلهي آنها تقويت نمايد و به آنها شهادت در راهش را روزي دهد.
در ميدان جنگ
هنگامي كه اوّلين پسرش به شهادت رسيد هر كسي كه او را ميشناخت براي او دلش سوخت ... چگونه مواجه خواهد شد با خبر شهادت فرزندش بعد از، از دست دادن پدر و دو برادرش؟!: ... آنها نميدانند آنچه بعداً به وقوع ميپيوندد، عظمت بيشتري خواهد داشت!!
مسلمانان پيروز شدند ... شهدا شمرده ميشوند ... چهار تن از آنها فرزندان خنساء بودند ... واي ... چگونه اين خبر را به او برسانيم؟ ... او ميميرد ... واي ... واي...!
خنساء از مراجعت كنندگان از ميدان جنگ استقبال ميكند ... از كسي دربارهي فرزندانش سؤال نكرد و فقط سؤال او فقط دربارهي اخبار جنگ بود! هنگامي كه به پيروزي مسلمانان پيبرد،اشكهاي شادي برچهرهاش جاري شد در حالي كه "لا
ولي . . . خبر . . . چگونه به او گفته مي شود . . . ؟!
اي مادر . . .
نه . . . نه. . . ممكن نيست . . . من گريستن او و زاري او را بر دو برادرش فراموش نمي كنم.
گويا خنساء خبر را از چشمان آورندي آن دانست، پس گفت: آيا خداوند مرا با به شهادت رسيدن آنان گرامي داشت؟
پس جواب داد: بـ... بـ ... بله ... آنگاه زير لب زمزمه كرد: (هرگز كساني را كه در راه كشته شدهاند، مردگان مپندار، بلكه زندگانند كه نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند) سپس چشم به افق دوخت در حالي كه مي گفت:
سپاس ويژهي آن خدايي است كه با شهادت آنها به من بزرگواري نمود و شرف داد و اميدوارم كه مرا با ايشان در جايگاه رحمتش جمع كند، (محشور كند).
اَلدَّرسُ الْخَامِسُ
طَلائِعُ النّور
كُنّا فـى الْحِصَّةِ الأخيـرةِ . نَظَرَت الْمعلِّمةُ إلي ساعتِها و قالَتْ : اَلدَّرسُ يَكْفـى ! أمّا الآنَ فأريدُ أن أتكَلَّمَ حولَ حَفْلةٍ عظيمةٍ تَنْعقدُ فـى مدرستِنا فـى الاُسْبوعِ الْقادِمِ.
نُريدُ فـى هذه الْحفلةِ أن نُكَرِّمَ شَخصيَّةً لَها مقامٌ عظيمٌ و شأنٌ رفيعٌ بَيْننا . لذا أرجو أن تَدْعونَ أولياءَ كُنَّ لِلْحضور فيها . كَثُرَت الضَّوضاءُ فـى الصَّفِّ .
فسألت بعضُ التِّلميذاتِ بعضاً : مَن الَّذﻯ أرفَعُ شأناً وأعَزُّ مَقاماً . . . ؟! قالَت الْمُعلِّمةُ : سَيَنْكَشِفُ كلُّ شـﻰءٍ.
دُقَّ الْجَرَسُ و خَرَجنا مِن الصَّفِّ . فـى الْمَمَرِّ نادَتْنـى مُعلِّمتـى و قالت : يا سَميـرةُ ! لا تَنْسَى أن تَحْضُرى فـى الْمراسيم مع أمِّكِ .
و لَمّا وَصَلتُ إلي الْمنْزلِ دَخَلتُ الْغُرفةَ قَلِقةً و سَلَّمتُ علي اُمّـﻰ و قُلتُ لَها مَحزونةً : هذه دعوةٌ لِلآباءِ و الاُمَّهاتِ لِلاشْتراكِ فـى حَفْلَةِ التّكريـمِ . . . .
اِبْتَسَمَت و قالَتْ : شىءٌ جَميلٌ . . . سَنَشْتَرِكُ معاً .
جَلَستُ فـى زاوية الْغرفةِ و نظرتُ إلي صورةِ أبـى . . . : "لَيتَ أبـى كان حيّاً لِيشتركَ معنا فـى الْحفلةِ . . . الطّالباتُ يَأتيـن مع آبائِهنَّ و اُمَّهاتِهنَّ .
قالت لـى أمّى بِحَنانٍ : ماذا تَقولين يا سَميـرةُ ؟! أبوكِ كان معلّماً ، تركَ الدّرسَ و الْمدرسةَ لِيُدافعَ عن دينِنا وكَرامَتِنا و وطنِنا.كان أصْدَقَ النّاس قولاً وأحسَنَهُم عملاً . . اُسْتُشْهِد فـى سبيلِ الْحقِّ حتّي تَسْتَطيعَ زَميلاتُكِ أن يَعِشْنَ فـى أمْنٍ و راحةٍ . . . و هذا عِزٌّ و فَخْرٌ لكِ . أنتِ بنتُ شهيدٍ وهذا أمرٌ عظيمٌ . . .
ما كُنتُ أفْهَمُ كلامَ أمّى . . . كُنتُ أظُنُّ أنَّ أبـى قد نُسِىَ و لَم يَبْقَ له ذكرٌ . تلك اللّيلةَ نِمتُ بِذكْرَي أيّامٍ كان أبـى معَنا . . . !
كانت الْمدرسةُ مُزدَحِمةً . لَم يَكُن فـى قاعة الْمدرسةِ مكانٌ لِلْجُلوسِ . أنا و اُمّى جَلَسْنا آخِرَ الْقاعةِ . جاءت الْمديرةُ و ألَحَّتْ علينا أن نَجلِسَ فـى الْمُقدَّمةِ .
بَدَأت الْمراسيمُ . عندما رُفِع السِّتارُ . . . تَحت الأضْواءِ الْمُلَوَّنَةِ مِن الأحْمَرِ و الأصْفَرِ والأخْضَرِ . . . رأيتُ صورةً كبيـرةً لأبـى . . . تعجَّبتُ كثيراً . . . ما كنتُ أستَطيعُ أن اُصَدِّقَ أن هذا أبـﻰ . . .
ها هذه الْمراسيمُ قد انْعقَدَتْ لِتكريـمِ أبـى ؟! . . .
وَقَفَت الْمديرةُ أمامَ الْجمع و بدأتْ بالْكلامِ :
نَحن اجْتَمَعنا فـى هذا الْمكانِ حتّي نُكَرِّمَ إنساناً ضَحَّي بنَفْسه و دافَع عن عقيدتهِ و كَرامةِ شَعْبِهِ . . . الشُّهداءُ فـى ذا كِرَتِنا.
هم خيـرُ النّاسِ إيْماناً و عمَلاً . . . فلَن نَنْساهُم أبداً. . .
و علينا أن نَتَّخِذَهُم سِراجاً يُرْشِدُنا إلي طريقِ الْحقِّ . . .
أخَذَ قلبـى يَخْفِقُ بشدَّةٍ . كنتُ أنظُرُ إلي صورةِ أبـى .كأنَّه يَبْتَسِمُ إلَـىَّ . . .حينَما كنتُ غارِقَةً فـى أفكارى، نادَتْنـى أمّى: قُومى يا بُنَيَّتـى... السَّيِّدةُ الْمديرةُ تُناديكِ ...
فَسَمِعْتُها تقول : أرجو من ابْنَتـى سَميـرةَ أن تَأتـىَ و تأخُذَ هذه الْهَديّةَ من جانبِ الْمدرسةِ . . .
ذهبتُ نَحو الْمِنبَرِ و الْحُضّارُ يُصَلّونَ فيُصَفِّقونَ فَرِحيـنَ !
درس پنجم
پيشگامان نور
در زنگ آخر بوديم. خانم معلّم به ساعتش نگاه كرد و گفت: درس كافي است! امّا هماكنون ميخواهم پيرامون جشني بزرگ كه در هفتهي آينده در مدرسهي ما برگزار ميشود، سخن بگويم.ميخواهيم در اين جشن شخصيتي را گرامي بداريم كه مقامي بزرگ و ارزش والايي دارد. بنابراين از شما ميخواهم كه پدران و مادران خود را براي حضور در آن دعوت كنيد. سر و صدا در كلاس زياد شد.
دانشآموزان از همديگر پرسيدند: چه كسي از نظر قدر و مرتبه بلندتر و از نظر مقام گراميتر است ...؟! معلّم گفت: همه چيز معلوم خواهد شد.
زنگ به صدا در آمد و از كلاس خارج شديم. در راهرو معلّمم مرا صدا زد و گفت: اي سميره! فراموش نكن كه همراه مادرت در مراسم حاضر شوي.
و هنگامي كه به خانه رسيدم با پريشاني و ناراحتي وارد اتاق شدم و به مادرم سلام كردم و غمگينانه به او گفتم: اين دعوتي براي پدران و مادران جهت شركت در جشن گراميداشت است . . .
لبخند زد و گفت: چيزي زيباست ... با هم شركت خواهيم كرد.
در گوشهي اتاق نشستم و به تصوير پدرم نگاه كردم ...: "اي كاش پدرم زنده بود تا در جشن همراه ما شركت كند... دانشآموزان همراه پدران ومادران خود ميآيند.
مادرم با مهرباني به من گفت: اي سميره، چه ميگويي؟! پدرت معلّم بود، او درس و مدرسه را رها كرد تا از دين و كرامت و وطنمان دفاع كند. از نظر گفتار راستگوترين مردم و از نظر كردار نيكوكارترين آنها بود ... در راه حق به شهادت رسيد تا همشاگردي هاي تو بتوانند در امنيت و آسايش زندگي كنند ... و اين عزّت و افتخاري براي تو است. تو دختر شهيدي و اين امر بزرگي است ... .
سخن مادرم را نميفهميدم ... فكر ميكردم كه پدرم فراموش شده است و جز نامي از او باقي نمانده است. آن شب با ياد روزهايي كه پدرم همراه ما بود، خوابيدم.
مدرسه شلوغ بود. در سالن مدرسه جايي براي نشستن نبود. من و مادرم در آخر سالن نشستيم. مدير آمد و به ما اصرار كرد كه در اوّل[سالن ]بنيشينيم.
مراسم آغاز شد. هنگامي كه پرده كنار زده شد ... زير نورهاي رنگارنگِ سرخ و زرد و سبز ... تصوير بزرگ پدرم ديدم ... بسيار شگفتزده شدم ... نميتوانستم باور كنم كه اين پدرم است
هان! اين مراسم براي بزرگداشت پدرم برپا شده است.
خانم مدير مقابل جمع ايستاد و شروع به سخن گفتن كرد.
ما در اينجا جمع شدهايم تا گرامي بداريم انساني را كه جان خود را فدا ساخت و از عقيدهي خود و بزرگواري ملّتِ خود دفاع كرد...شهيدان در ياد و خاطر ما هستند.
آنها از نظر ايمان و عمل بهترين مردماند ... هرگز آنان را فراموش نميكنيم ... و بر ما واجب است آنها را همانند چراغي بدانيم كه ما را به راه حق هدايت ميكند.
قلبم به شدّت شروع به تپيدن كرد. به تصوير پدرم مينگريستم. گويا به من لبخند ميزد، زماني كه در انديشهها غرق بودم. مادرم مرا صدا زد: برخيز دخترم خانم مدير تو را صدا ميزند ...
پس شنيدم كه ميگفت: از دخترم سميره ميخواهم كه بيايد و اين هديه را از طرف مدرسه بگيرد.
درحالي كه حاضران صلوات ميفرستادند با خوشحالي دست ميزدند، به سوي تريبون رفتم.
اَلدَّرسُ السّادِسُ
اِغْتِنامُ الْفرصَة
بادِرِ الْفرصَةَ واحْذَرْ فَوتَها فَبُلوغُ الْعِزِّ فـى نَيْلِ الْفُرَصْ
و اغْتَنِمْ عُمْرَكَ أيَّامَ الصِّبا فَهْوَ إن زادَ معَ الشَّيْبِ نَقَصْ
إنَّما الدّنيا خَيالٌ عارِضٌ قَلَّما يَبْقَي ،و أخبارٌ تُقَصْ
فَابْتَدِرْ سَعْيَك ، و اعْلَمْ أنَّ مَنْ بادَرَ الصَّيْدَ معَ الْفجْرِ قَنَصْ
و اتْرُكِ الْحِرْصَ تَعِشْ فـى راحةٍ قَلَّما نالَ مُناُه مَنْ حَرَصْ
قد يَضُرُّ الشّىءُ تَرْجُو نَفْعَهُ رُبَّ ظَمْآنَ بِصَفْوِ الْماءِ غَصْ
هذه حكمةُ شيخٍ عالِمٍ فَاقْتَنِصْها ، فَهى نِعْمَ الْمُقْتَنَصْ
سامى البارودى
اَلْبارودﻯُّ مصرﻯّ الْمَولِد . قد تَذَوَّقَ مُرَّ الْحياةِ و حُلْوَها . فجَمع تَجارِبَ قيِّمةً فـى حياتهِ . شجَّع الشّاعرُ فـى هذه الْقصيدةِ الشّبابَ إلي الاستفادةِ من الْفُرَصِ لِلْوصولِ إلي الشّرفِ و الْمجدِ.
و يَعتقدُ أنّه لا ينجَحُ فـى هذه الْحياة إلّا الْمُجِدّينَ . و يَرَي أنّ النّاسَ فـى مُجتمعِه يُضَيِّعونَ عمرَهم إلّا أصحابَ الأخلاق الْكريـمةِ و مَن تَعّرفَ علي حقيقةِ الْحياة .
البارودﻯُّ قد أحَسّ أنّ بِلادَهُ لا تُعانـى إلّا الكَسالةَ و الْخُمولَ فيدعو إلي السّعى و الْعمل .
درس ششم
غنيمت شمردن فرصت
1- در هنگام فرصت بشتاب وعجله كن،(فرصت را غنيمت بدان) و برحذر باش از فوت و از دست دادن آن / زيرا رسيدن به عزّت و بزرگواري در دستيابي به فرصتهاست.
2- روزگار كودكي (جواني) عمرت را غنيمت بشمار / زيرا عمر اگر با پيري زياد شود، كاهش مييابد.
3- دنيا تنها مانند خيالي زودگذر است / كه چندان پايدار نيست و همچون اخباري است كه روايت ميشود.
4- تلاش خود را به كار بند و بشتاب، و بدان كه هركس / بامدادان به شكار اقدام كند، صيد و شكار مييابد.
5- حرص و آز را رها كن تا در آسايش زندگي كني / هر كه حرص و طمع ورزد خيلي كم به آرزويش ميرسد.
6- گاهي به چيزي كه به سود و نفع آن اميدواري، ضرر و زيان ميرساند / چه بسا تشنهاي كه آب صاف در گلويش گير كند.
7- اين پند و حكمت مرد دانشمندي است / آن را غنيمت بدان، زيرا بهترين دستاورد است!( آنرا شكار كن زيرا نيكو شكاري است.)
محلّ تولّد بارودي در مصر است.او تلخ و شيرين روزگار را چشيده است و تجربه هاي با ارزشي را در زندگي اش جمع كرده است.
شاعر دراين قصيده جوانان را به استفاده از فرصت ها براي رسيدن به شرافت و بزرگي تشويق كرده است.
و معتقد است فقط كساني كه كوشش مي كنند در زندگي موفق مي شوند.
و معتقد است كه مردم در جامعه او عمرشان را تباه مي كنند مگر افرادي كه اخلاقي خوب دارند و حقيقت زندگي را شناخته اند.
بارودي حس كرده است كه كشورش از [ چيزي] جز تنبلي و سستي رنج نمي برد پس به سعي و تلاش و كار كردن فرا مي خواند.
اَلدَّرسُ السَّابِع
عليكُم بالْقرآن ِ
قالالنّبـىُّ الأكرمُ (ص):" إذا الْتَبَسَت عليكُم الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فعليكُم بالْقرآنِ "
اَلْقرآنُ نورٌ و هُديً يُخْرجُ الْمجتمعَ الإنسانـى مِن الْموتِ إلي الْحياةِ و مِن الْيأسِ إلي الرَّجاء و مِن الْكَسَلِ إلي النَّشاطِ و من السُّكونِ إلي الْحركةِ و هو لا يَسْمَحُ لِلنّاس أن يَتْرُكوا الدّنيا بِذريعَةِ الْحصولِ علي الآخِرةِ . بل يَجعلُ الدّنيا وسيلةً لِلْحُصولِ علي الْعُقْبـَي .
و إليك الآنَ بعضَ الآياتِ حَول هذا الشّأنِ :
إنَّ القرآنَ الْكريـمَ قد عَدَّ الْمواهبَ الطّبيعيّةَ و النِّعمَ الإلـهيّةَ رزقاً لِلإنسان و وسيلةً لِبقاء حياتِه و دوامِ عَيْشهِ و سبباً لِحركتِهِ نَحوَ الْكمالِ و الرُّشدِ.
﴿ و نَزَّلنْا مِن السَّماءِ ماءً مباركاً فأنْبَتْنا جنّاتٍ و . . . رزقاً لِلْعبادِ﴾ فَنَهي الإنسانَ عن تحريـمِ هذه النِّعَمِ علي نَفْسه ﴿يا أيُّها الّذين آمَنوا لا تُحَرِّموا طَيّباتِ ما أحَلَّ اللّهُ لكم﴾
و هذا الْخِطابُ عامٌّ مُوَجَّهٌ إلي بنـى آدمَ أجْمَعيـنَ ، و لايَخْتَصُّ بالأغنياءِ ﴿ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينةَ اللّهِ الّتـى أخرَجَ لِعبادِهِ و الطّيّباتِ مِن الرّزقِ ، قُلْ هى لِلّذين آمَنوا فـى الْحياةِ الدّنيا﴾
مِن واجبِ الإنسان أن يَسْعَي لِلاستفادةِ مِن هذه النِّعَمِ فـى طريق حركتهِ نَحْوَ الْكمالِ و الرُّشْدِ و لا يَنْسَي مسؤوليَّتهُ تَجاهَ خالِقه.
قال الإمام علىٌّ (ع) : " إنَّ اللّهَ يُحِبُّ أن يَرَي أثَرَ النِّعمةِ علَي عبْدِه" ! فمَن ضَيَّعَ النِّعَمَ باسْتِفادَتِهِ فـى غيـرِ طريقِ الْحقَِ فقد كَفَرَ بِها .
إنَّ الْقرآنَ يؤكِّدُ أنَّ لِهذا الْعالَمِ سُنَناً و قوانيـنَ لا تَتَغيَّرُ ﴿ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تبديلاً﴾ و مَن اسْتفادَ مِن هذه السُّنَنِ يَصِلْ إلي غايته ، و لا فرقَ فـى ذلك بين أن يكونَ الإنسانُ مؤمناً بِاللّهِ أو غيـرَ مؤمنٍ به ، مُسْلِماً أو غَيْرَ مسلمٍ ، لأنَّ الأسْماءَ و الْعناوينَ لا قيمةَ لَها مادامَتْ لَم تَقْتَرِنْ بالْعملِ !
لَمّا فَتَحَ رسولُ اللّه(ص)مكّةَ قامَ علي الصَّفا فقال: يا بَنـى هاشمٍ ، يا بَنـى عبْدِ الْمُطَّلِبِ ! . . . لا تقولوا إنَّ مُحمّداً مِنّا ، فَوَاللّهِ ما أوليائى مِنكُم و مِن غيركم إلّا الْمتّقونَ . . . إنّ لـى عملى و لكُم عَمَلَكُم".
و هذا الإنسانُ لا يَيْأسُ و إنْ رَأي أنَّ قُوَي الظّلْم مُسَيْطِرةٌ علي الْعالَم ، لإنَّه قد آمَنَ بـ ﴿ أنّ الأرضَ يَرِثُها عبادﻯَ الصّالِحونَ﴾ و يعلَمُ أنّ الْحقَّ هو الْباقى و أنّ ﴿ الْباطلَ كان زَهوقاً﴾
﴿و نُريدُ أنْ نَمُنَّ علَي الّذين اسْتُضْعِفوا فـى الأرضِ و نَجْعَلَهم أئمّةً و نَجعَلَهُم الْوارثيـنَ﴾
درس هفتم
به قرآن پناه ببريد
پيامبر اكرم (ص) فرمود: "وقتي كه فتنهها همچون پارههاي شب تاريك بر شما پوشيده شد، پس به قرآن پناه ببريد."
قرآن نور و هدايتگري است كه جامعهي بشري را از مرگ به سوي زندگي و از نااميدي به اميدواري و از تنبلي به سوي فعّاليّت و از سكون به سوي حركت، در ميآورد و به مردم اجازه نميدهد كه دنيا را به بهانهي دستيابي به آخرت، رها كنند، بلكه دنيا را وسيلهاي براي رسيدن به آخرت، قرار ميدهد.
و هماينك به برخي آيات دربارهي اين موضوع، توجّه كن:
همانا قرآن كريم بخششهاي طبيعي و نعمتهاي الهي را به عنوان روزي براي انسان و وسيلهاي براي بقا و دوام زندگياش و عاملي براي حركتش به سوي كمال و رشد، شمرده است.
(و از آسمان، آبي پربركت فرود آورديم، پس بدان[ وسيله ]باغهايي رويانيديم ... براي روزي بندگان) بنابراين انسان را از محروم كردن اين نعمتها بر خودش، بازداشته است (اي كساني كه ايمان آوردهايد، چيزهاي پاكيزهاي را كه خدا براي شما حلال كرده، حرام مشماريد)
و اين فراخواني، يك پيام عمومي براي تمامي فرزندان بشر است، و ويژهي ثروتمندان نيست (بگو: زيوري را كه خدا براي بندگانش پديد آورده و روزيهاي پاكيزه را، چه كسي حرام گردانيده؟ بگو: اين ]نعمتها[ در زندگي دنيا براي كساني است كه ايمان آوردهاند).
بايد كه انسان براي استفاده و بهره از اين نعمتها در راه حركتش به سوي كمال و رشد، تلاش كند و مسؤوليّت خو
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
:قالبساز: :بهاربیست: |